امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

غنچه زندگیم

ندانسته ها

نمیدونم چی بنویسم گلم اینروزا بدجوری سرمون شلوغه آجان بیمارستانه عمه مهری و مینو اومدن ایران خلاصه بعد از تعطیلیه سرکارم حسابی درگیر شدیم دوست داشتم وقت بیشتری با هم باشیم اما زیاد نمیشه چون اونور الان به ما احتیاج دارن اما عزیزکم توام این وسطا با شیرین کاریاو شیرین زبونیات دل همرو بردی همه دوست دارن دور و بر تو باشن خلاصه که وجودت به همه شادی میده پسرم۰ خدایا شادی خونمونو حفظ کن۰آمین
4 خرداد 1394

مال منه

کلمات جدیدی که یاد میگیری خیلی شیرینه این ماه خیلی به توانایی حرف زدنت اضافه شده و بیشتر کلمه هارو ادا میکنی و این دلچسب ترین اوای دنیاست۰ دیروز وقتی از سرکار برگشتم تا در باز شد از دور دستاتو باز کردی گفتی مامان بعدم بلافاصله پریدی بغلم وای نمیدونی چه لذتی داشت قشنگ ترینم ۰ کلا جدیدن اینقدر بزرگ شدی که هم خوشحالم و هم نگران خوشحالم از  مرد شدنت و نگرانم از اینکه یه روزی ازم دور بشی و دیگه اون طور بقلم نکنی ۰ امروز یه علم جدید یاد گرفتی و هر چیزی که خاله مهتاب میگفت میگفتی مال منه  تتاب منه۰ ماشین منه ۰ قشنگ منه ۰عزیز منه و۰۰۰ من هم از این علم تو سواستفاده میکردم و هی کلمات جدید بهت میگفتم که توام میگفتی مال منه و من ریسه...
29 ارديبهشت 1394

ترانه مادریم

امروز روز مادره پسرم حس خاصی دارم روزای مختلفی تو زندگی به من اختصاص داده شده ۰ مثل روز معلم' روز دختر 'روز زن اما این یکی با همش برام فرق داره روز مادر ۰ این روز به خاطر داشتن تو که نفسم به نفست بنده به من داده شده به خودم میبالم به خاطر داشتن تو خیلی خوبه که ادم چون تویی داشته باشه و روزش بشه روز مادر ۰ مادر بودن خیلی قشنگه پسرکم این حسو بدجور دوست دارم۰ قشنگه که یکی تو خونه دایم بهت بگه ماما و تو بگی جانم۰ این حس رو به تو مدیونم پس باش تا باشم ۰باشمو مادری کنم۰ خدایا ترانه مادریم رو حفظ کن۰آمین
21 فروردين 1394

شیرین ترین زبان دنیا

دنیا زبان های زیادی داره شیرینم اما نمیدونم چرا هیچ زبانی تو دنیا برام به شیرینی زبان تو نیست ۰ وقتی حرف میزنی با مامان دلم قنج میره و میخواد همه وجودش گوش باشه تاصدات رو بشنوه ۰ خلاصه بگم از شیرین زبونیات هرچی بگم کمه۰ یکیش این بود که دیشب تو اوج خواب وقتی ازم اب خواستی تا اب رو نصف شب تو اوج خواب خوردی بلافاصله دمر خوابیدی و با زبان شیرین خودت گفتی دتو یعنی پتوت رو روت بکشم نصف شب از خنده خوابم نمیبرد۰ یا امروز تو خیابون وقتی رونیز دیدی گفتی اوو بابایی ومن گفتم نه سریع گفتی حجت یعنی حجت دایی چون اونم یه رونیز مثل بابایی خریده وتو شباهت دادی حالا من نمیدونم به حرف تو بخندم یا بهت بگم حجت نه حجت دایی۰ خدایا شیرین زبونم رو حفظ کن۰...
12 فروردين 1394

ماما 'بابا

شرینی زندگی چند روز است که کلمه ماما رو یاد وگرفته ای  امروز توی خواب یک بار گفتی بابا بعد که بیدار شدی تا عصر که بابا بیاید دایم  ماما من:جانا  ماما : جانا  این قضیه تا شب ادامه داشت اگر جوابت را نمیدام داد میزدی ممممما مممممما و من هم با همان لحن ججججججاننننننا تو هم ریسه میرفتی عزیزکم . همیشه بخند امید زندگیم  خدایا صدای خنده رو از خونه ما نبر۰ آمین
11 فروردين 1394

یا علی

پسرک عزیزم از وقتی کوچک بودی برای بلند کردنت متوسل به مولایم علی (ع)میشدم۰ این ذکر دایم با من بود حالا که تو عزیزکم بزرگتر شده ای وقتی میخواهی کار سختی انجام بدهی این ذکر را خیلی شیرین میگویی ۰ حالا که خودت از پله ها بالا میروی باز هم این ذکر را میگویی ۰ خیلی شیرین میگویی قند عسلم۰   خدایا به حق مولایم نگهدار پسرکم باش
21 اسفند 1393

روز بی دن وبنی

دویار با وفای تو این روزها شده است دنی و بنی هر روز باید این دوتا یاررو نوش جان کنی ۰ دیروز از شانس بده من ما نه دن یعنی همان دنت داشتیم و نه بنی یعنی همان بستنی و من مشغول غذا پختن بودم که عزیزم فیل شما یاد هندوستان کرد و فریزر بی نوا را باز کردی برای پیدا کردن بنی حالا هر چه از من اصرار که بنی تمام شده و بابا جان دارد میخرد و ۵ دقیقه دیگه میرسد از شما انکار و گریه و التماس و در فریزر رو باز گذاشتنو نشستن روی پله اون برای رسیدن به بنی ۰منو حیران موندن که خدا چرا بابا جان نمیرسه۰ خداجونم هیچ خونه ای بی بنی نزار ۰آمین
10 اسفند 1393