امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

غنچه زندگیم

دعای مادرانه

                                 یارب توانم ده تا دانه شیرین زندگیم را تبدیل به درختی پر بار کنم ۰

 

دلیل موجه

چند ماه است میدویم از نوع سرعتی .غیبتم طولانی شده اما موجه است در دفتر وبلاگ تو گلکم. همه چیزهای بی اهمیت را کنار گذاشته ام حتی شغلی را که برایش گیسها سفید کرده ام هدف بزرگتری پیدا کردم برای دویدن گروه شش نفره مان دارد میدود برای رسیدن به هدفی بزرگ. تو هم پا به پای منی با دلتنگیها و فرودهایی که این روزها بد زندگیمان را پیچانده ولی باز هم امید داریم هر شب ناامید میشویم از روزهای سخت زندگی اما صبح با ندای خروس همسایه امیدوارانه بلند می شویمو دوباره می دویم . قطعا خدا میبیند برای هدفمان چطور در گرما و سرما در تلاشیمو میدویم و کمکمان خواهد کرد مطمئنم به مقصد خواهیم رسید ان شاءلله . دعا کن برایم پسرم همه این دویدنها برای توست . اشتباه ن...
13 تير 1396

امان از اضطراب

بزرگ و بزرگ تر می شوی از جنس مردانه. کمی ترسویی و کاملا به خودم رفته ای مامان ترسو قطعا پسر ترسو هم دارد اما من دوست ندارم مثل من باشی اما میدانم تربیت بیان کردنی نیست بلکه با حس ادم ها انتقال پیدا میکند و من حس اضطرابی از کودکی در خودم دارم که حدس میزنم به خاطر دیدن صحنه هایی از کودکیم باشد آن زمان درست وقتی همسن الان شما بودم زلزله ای سهم گین و وحشت ناک وطنم را گرفت . مامانی می گوید آن موقع  وقتی زلزله آمد مجبور شد من را خانه به خانه بچرخاند تا دانه به دانه خانواده مامانی را پیدا کنید روز های وحشت ناکی را از سر گذراند و این روزها فکر میکنم در ضمیر ناخودآگاه من ثبت شد و حالا هر بار به نوعی مرا در اضطراب خود گریبان گیر میکند و متاسف...
17 فروردين 1396

وووووای از دلبستگی

امیرعلیم میخواهم کمی از خودم برایت بگو قبل ترها وقتی کودک بودم عجیب دلبسته مادرم بودم به حدی که دیووانه بودم از شبی نبودنش حتی وقتی بود هم در عذاب اگر روزی نباشد چه کنم؟ این حس تا زمانی که دانشجو هم بودم ادامه داشت حتی یک زمان که قزوین دانشگاه قبول شدم اینقدر گریه کردم که نگو همه اش از دوری مادرم بود.وقتی با بابا ازدواج کردم این حس منتقل شد روی بابا زمان هایی که بابا ماموریت بود اینقدر شبها گریه میکردم که نگو تا صبح نمیخوابیدم از دوری بابا امین. حالا اما حسم قوی تر شده نمیگم پخته نیست که گذر ۲۹ساله عمرم آن را پخته اما افتاده روی ناب ترین حسم روی بهانه ناب ترین حسم. درست حدس میزنی روی خود خودت . ماجرا از آنجا شروع شد که چند شب پیش شما...
23 دی 1395

روز های طاقت فرسای تربیت

روزهای سختیست از ابتدا برای داشتن فرزند از قسمت تربیتش میترسیدم . واقعا تربیت خوب چگونه شکل میگیرد .صحبت های روانشناسان یا صحبتهای بزرگترها. بحث های علمی یا بحثهای تجربی . حسایت داشتن یا بیخیال بودن کلا چه روشی بهتر است چه کنم خدایا؟ میدانم بهترین تربیت در مسیر تو بودن است. بهترین مسیر ی که میتوان خود تویی . برایم باز کن راه سبز تربیت را . پسرم با تو باشد حامیش باشی در همه حال . من توانمندی تربیت امیرعلیم را از تو میخواهم. توانمندم کن برای توانگر کردنش.آمین
21 دی 1395

جمله ها از جنس شیرینی

پسرم قند نخور دندونات خراب میشه شما در حال خوردن خاک قند :نه مامان قند نمیخورم داره شکرشو میخورم. .................... من:پسرم بیا با مادرجون صحبت کن. شما بعد کلی بهانه:نه مامان من مریضم مادرجون از پشت تلفن مریض میشه. خدایا شیرینی زندگیمان را همیشه نگه دار باش.آمین ...
21 دی 1395

دعایم کن

این روزها نمیدانم چه شد که هنوز محرم نیامده دل ما غمگین شده پسرم . بدان عجیب درگیر نشیبهای زندگی شدیم از فرازی بلند حالا در نشیب فرو رفتیم . اما میدانم که خداوند فرمونده فان مع العسره یسرا. دعایم کن پسرم. خداوندا مهربانا عزیزا دعای پسرم را بشنو. آمین
28 مهر 1395

تخت خواب

این ماجرا وقتی اتفاق افتاد که ما تازه به خونه جدید آمده بود و شب اول جای شما طبق گذشته کنار تختمان بود از شما خواهش کردم سر جات بخوابی اما شما یکهو بسیار ناراحت برگشتی و گفتی من تخت ندارم کجا بخوابم من و بابا بسیار ناراحت شدیم  اما از جمله بامزه شما خندمان گرفت و گفتیم پس امشب پیش ما بخواب خداجونم دوست دارم . ...
5 شهريور 1395

کار مردونه

مشغول کارم اسباب کشی بسیار کار میبره و من تو این اسباب کشی سرعتی خسته ام . شما میخواهی در چیدن کارتنهای شکستنی کمکم کنی من به شما میگویم پسرم این کارها زنونس شما برو به کارهای خودت برس. چند روز میگذره و من مشغول کار یکهو شما رو میبینم که میله ساک جا کنترلی که بسیار هم خطرناکه تو دستته با سرعت میام تا از شما بگیرمش و شما با غروری مردانه میگویی مامان این کار مردونست بده به من خداجونم مرد کوچکم رو حافظ باش. آمین ...
5 شهريور 1395