امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

غنچه زندگیم

درک شیرین دوسال و نیمه

امروز رفته بودیم باغ ایرانی  یه جای فوق العاده و ناب مثل بهشت بود و تو با اینکه قبلا اینجا اومده بودی اما تازه گلها رو دیدی و از دیدنشون کلی انرژی گرفتی۰ من  امروز خوشحال بودم  چون پسرم تو خیلی خخخخخخییییللللیییی فهمیده بودی یعنی باورم نمیشه شما یه عروسک دو سال و نیمه شیطون بلا اصلا به گلها دست نزدی و فقط بهشون نگاه کردی این خیلی لذت بخش بود فهمت و درکت برام قابل تحسین بود ۰ خدا جونم پسرم فهمیدس فهمیده ترش کن۰آمین ...
26 فروردين 1395

عطر بهاری

فصل بهار دوباره اومد فصلی پر از انرژی و حسای خوب اینقدر روزا تند میگذره که این وب بنده خدا میمونه بی توجه البته یادشما اما فرصتش پیش نمیاد۰ الانم که مشغولم شما با بابا رفتید بانک و منم از تنهاییم استفاده میکنم و چند کلامی تراوشات مغزی رو مینویسم ۰ نوروز تموم شد سعی کردم امسال نوروز بهتری برات داشته باشم چون تو بهتر درک میکنی و بازیاتم هدفمندتر شده کلی خوش گذروندی بازی کردی و لذت بردی ازین تعطیلات خانوادگی۰ پسرم بزرگ تر شدی حرفات قشنگ تر و جمله هاتم کامل ترشده دیگه حسابی عضویتت تو خانواده معلومه مثل داشتن بشقاب و چنگال خودت که اگه نباشه سریع واکنش نشون میدی که پس مامان مال من تجاس? یا اگه منو بابا چایی بریزیم باید برای شما هم لیوان ...
26 فروردين 1395

هول هولی

این روزا نزدیک عیده و وبلاگ نویسی من هم مثل ماه اسفند که انگار همه اسفند رو اتیشن شده۰ بزرگ شدی پسرم بزرگ و بزرگ تر هر روز که میگذره نگرانی من هم بیشتر میشه از اینده از تربیتت اینکه چه رفتاریم الان خوبه چه رفتاریم بد!!!!! روزا میره جلو یه روز خیلی سرحالی و یه روزم با غر پیش میبری لحظه هایی پیش میاد که با هم دعوامون میشه مثلا سر باز گذاشتن فریزر یا بازی با دکمه های ماشین لباسشویی نوشتن دیوار با خودکار و ماژیک ۰۰۰ یه روزایی خیلی سرحالی مثلا به من میگی مامان گلم یا امروز بازبون شیرینت ازم میخواستی تلوزیونو کم کنم تا بابا بیشتر بخوابه ۰ میدونی امیرعلیم لحظه های با تو بودن وصف نشدنی و ثبت نشدنیه همش خاطرس خاطرات خوش و زیبا نمیدونم چطور بن...
22 اسفند 1394

نگو نمیدونم

مامانای دنیا تو بچگی بچه هاشون عالم کل حساب میشن و همه چیزو باید بدونن۰ این قاعده در مورد منم مستثنا نیست و از نظر پسری منم باید همه چیزو بدونم ۰ یه روز میگی مامان چرا من کاغذ و پاره تردم ? من میگم نمیدونم پسرم۰ شما میگی مامان نگو نمیدونم ۰ من میگم پسرم من نمیدونم چرا آبو ریختی زمین ? شما میگی مامان نگو نمیدونم ۰ خداجونم کمک کن نمیدونمام از نوع سوالای بچگانش باشه ۰آمین
25 بهمن 1394

نخندم یا بخندم

بعضی روزها هست درست تر بگم بعضی دقیقه ها هست که نمیدونم باید بخندم یا نخندم مثلا همان روزها که همه چیز بهم ریختس خونه کثیفه اسباب بازیا رو زمینه کارا به هم پیچیده و خلاصه یه جورای نافرمی اعصاب نداری اونوقت تازه وقتی برات اندازه ته لیوان شیر میریزم و ارزو میکنم بخوریش و بعد از چد ثانیه حواس پرتی میبینم لیوان خالیه و هیچ جاییم ریخته نشده کلی ذوق میکنم بعد نیشم از این بنا گوش تا اون بناگوش باز میشه و میام که برم دنبال کارم میبینم شلوار و بلیزت به حد چلوندن آب خیسه و تمام شیر رو خالی کردی روی خودت همین که نیشم بسته میشه با لبخند پهنی میگی مامان بخند بخند ۰ من مات وحیرونم که بخندم از حرکتت یا گریه کنم ۰ خدا جونم همیشه بخدونمون۰آمین ...
8 دی 1394

بی تربیتی برای تربیت

بالاخره به حرف هدی رسیدم که اون موقع وقتی کوچیک تر بودی و دایم شیر میخواستی و نمیزاشتی یه شب راحت بخوابم ازش پرسیدم کی این دوران تموم میشه بهم گفت این دوران تموم میشه اما دوره تربیت شروع میشه و اون موقع باید رو تربیتش کار کنی حالا همون موقع هست ۰ جدیدا وقتی یه کار بدی میکنی مثلا بهت میگم پسرم بی ادب نشو یا بی تربیتی نکن حالا شما هم از اونجا که طوطی هستی وقتی عصبانی میشی و حرص میخوری یا میگی بی ادب یا بی تربیت و بنده تمام راه ها رو رفتم تا این کلمه رو از ذهنت بندازم ۰ امروز رو به مهتاب خاله  :بی تربیت من:مهتاب خاله برو فلفل بیار بزنم دهنش دیگه۰ شما:نتاب خاله نه نمک بیار  ما     روز قبل خونه اقاجون بازم شما رو...
8 دی 1394

جمله به جمله عشق

سخنگوی خونه حالا دیگه حسابی بزرگ شدی اینقدر قشنگ با ما صحبت میکنی خیلی قشنگ و کامل وقتی حرف میزنی از جمله جملت عشق میباره یه بارون رحمت از خدای بزرگ ۰میخوام جمله هاتو انتخاب کنم و بنویسم اما نمیدونم با کدوم جملت عاشق تر میشم از همشون خوشحالم ۰ حس بویاییت خیلی قوی شده کوچکترین بویی که میاد میپرسی مامان بوی چی میاد با همون زبون بچه گانه و شیرین خودت و هر بویی رو زودتر از ما میفهمی۰ مامان سیب ژمینی درس بکن من بخولم۰ مامان گلیب فولوت خیلی دوممس۰ و۰۰۰ خداجونم برای میلیاردمین بار شکرت ۰ خودت حفظش کن۰آمین
26 آذر 1394

ترس های مادرانه

ترس ترس کلمه ایه که خیلی برام نا آشنا نیست نمیدونم چطور بوده اما سالهاست همیشه ترس داشتم از همون کودکی تا امروز ۰ این کلمه باهام بوده فقط موقعیتای رو یاروییش متفاوت بوده گاهی ترس از گم شدن یا از دست دادن عزیزام گاهیم ترسای لحظه ای و گاهیم۰۰۰ خلاصه که برات بگم همیشه طعمشو چشیدم۰ حالا طعم ترسام فرق کرده طعمش شده برای تو لحظه هات آیندت دعاهام شده رنگ تو چه تو لحظه هات چه تو آینده ۰شده آیت الکرسیای هر روزه و حمدای هر ثانیه صدقه های هفتگیم ۰ نمیگم بره خودم و بابا نیست نه اما با وجودت طعمش متفاوت شده یعنی اون نیمه پره اون پر رنگ ترش برای توست گلکم۰ شاید بگی مامان ترسو دوست ندارم ۰منم خود ترسو دوست ندارم اما این قضیه یه چیزیه که هیچ وقت ب...
1 آذر 1394

محرم و ناب ترین دسته عزاداری حسینی

محرم بود و همه جا سیاهپوش ماتم امام حسین(ع) ما هم طبق روال هر سالمان سیاهپوش و هر شب هییت و عزاداری و شما هم در این مراسمها حضور پر رنگی داشتی۰ حالا ۲۰روزی میشود که از مراسمها گذشته اما نمیدونم چه حسی در تو طفل دوساله م مونده که هنوز گاه گاهی از من میخوای که دسته عزاداری معروف هییت خودمون رو بگیرم و تو با صدای قشنگت برام حسین حسین میخونی۰ امشب هم از اون حسا بود و تو تو حس عزاداری از بابا خواستی که دسته بگیره کمر بابارو گرفتیو شروع کردی به عزاداری ۰۰۰۰ حسین حسین حسین حسین شهید کربلا حسین(البته کلبلا میگفتی شیرین زبونم) اخرش هم یه صلوات که با لحن زیبای تو (الا هم صللا ممد و آل ممد و اج ممد) فکر میکنم یکی از خالص ترین و نورانی تری...
20 آبان 1394