امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

غنچه زندگیم

اتاق جدید

خانه جدیمان را خیلی دوست دارم نه به خاطر بزرگ بودنش نه به خاطر دلباز بودنش بلکه مهمترین علتش اتاق توست عزیزم شما  بسیار دلنشین اتاقت را دوست داری و من هم به عاشقانه هایت نگاه میکنم . امروز اتاقت تخت دار هم شد و من خوشحال تر از قبل به تلاشت برای چیدن اتاقت نگاه میکردم. تو با چه ذوقی ماشین هایت را در کمدت جا میدادی حتی قفسه کتابها را به خوبی میشناختی . خدا را شاکرم برای داشتنت . خداجونم عاشقتم
26 مرداد 1395

نگارشی ترین جمله های دنیا

جمله تغییر پیدا میکند پخته تر میشود . هر هفته جملات تازه تر یاد میگیری اما من عاشق این جملات جدید و قواعد دستوری جملاتت شدم. امیرعلی چکار میکنی؟ داره کارتون نگاه میکنم  پسرم زود از دستشویی بیا بیرون. مامان داره دستامو مایع میزنم. این داره همراه هر فعلی میاد و بسیار شیرین و عسلی تو جمله هات جا باز میکنه. خدا جونم نگه دارش باش
26 مرداد 1395

سه سال بندگی

سه سال است که بنده شده ام عجیب . این سه سالی که نفسهای تو را در خانه دل و روحم حس کردم هر بار عاشق تر شدم به معبودم ،زیرا اوست که چون تویی به من داد تا مرا بنده خالص ترخود کرد . قبل تر ها هم بنده بودم اما نه به خالص بودن امروز این بندگی به خاطر وجود خالص و پاک توست پسرک نازنینم . تولدت مبارک دلیل  نابترین حس دنیا . خداوندم این حس نابم را به تو مدیونم حافظش باش.آمین ...
3 مرداد 1395

وابستگی پسرانه

این روزها درست نزدیک تولد سه سالگیت عجیب وابسته ام شده ای درست برعکس قبل تر ها که اینقدر به خانه بابایی وابسته بودی که اصلا مرا تحویل نمیگرفتی . این وابستگی خیلی برایم شیرین و عزیز است اینکه هر لحظه دنبالم میگردی یا بی جهت صدایم میکنی انگار تحمل دوریم را نداری . نور چشم من بدان این وابستگی کاملا دو طرفه است و من هم از لحظه ای ندیدنت دلتنگت میشوم و واقعا دلم میگیرد. خودم این احساس وابستگی را عجیب کشیدم نسبت به مامانی اما دلم نمیخواهد تو هم مثل من شوی و از لحظه ای نبودنم داغان شوی زیرا خودم هم عجیب داغان شدم .خدارا شاکرم به خاطر داشتنت و بودنت ذره ذره وجودم به نفسهای گرم تو بند است . خدایا نفس زندگیم را مستدام بدار.آمین ...
13 تير 1395

پروژه عظیم در زندگی

این روزها عجیب درگیر هستم از یک طرف درگیر جواب به این و آن که هر دم کسی دنبال راهکاری برایم میگردد . از آن ور درگیر با خودم که چه کنم چه چیز درستر است. کتابهای روانشناسی را دور میزنم همه میگویند مرحله مهمیست که باید با درایت انجام شود . تجربه را دور میزنم که زیاد هم این موضوع را مهم نمیداند. دکترت گفته باید اماده باشی و من نمیدانم چه کنم دربهت و نگرانی مانده ام. حتما میپرسی اینهمه داستان برای چیست ؟ پروژه بزرگ پوشک گیرون شماس . بالاخره با حلاجی تمام این تفاسیر شروع میکنیم درست بعد از تعطیلی مدرسه ها و بعد از پایان امتحانات خودم سخت است حتی از شیر گرفتن هم سخت تر. روز اول موفق نیست و عملیات ناموفقیت امیز جلو میرود هر نیم ساعت...
13 تير 1395

اهداف بزرگ

ما برای تعطیلات تصمیم گرفتیم به روستای زیبا و دوست داشتنیمان که شما هم بسیار دوستش داری برویم . در راه قرار بر این شد که عمه و شوهر عمه را از قزوین سوار ماشین خودمان کنیم تا در راه با هم باشیم . این خاطره و خاطرات با تو بودن عجیب شیرین و دوست داشتنی است برایم  در راه وقتی به تونل کوهین رسیدیم شما گذری به اینده زدی که خیلی قشنگ بود . من میخوام بزرگ بشم. مهندس بشم . کونل(تونل)بسازم لاگندگی(رانندگی)کنم برم سیاهپوش این اهدافت برایم بزرگترین و زیباترین اهاداف است چرا که با قلب پاکت آن را ساختی نه با ریا خداوندا پسرم را دور از ریا نگه دار و در راه خودت هدایتش کن.آمین ...
1 تير 1395

عاشقانه هایم

روز به روز بزرگ تر میشی و تو این بزرگتر شدنات عجیب بزرگتری میکنی . جملاتی می گی که واقعا برام هیجان انگیزه و باعث بوجود امدن یه شور در درونم میشه . این شور برای هیچ کس شاید قابل درک نباشه فقط یه مادر میتونه طعم این هیجانات این نوشته ها این عاشقانه هارو بفهمه . تو اوج بزرگتریت اما هنوز هم جمله های کوچیکتری میگی که این شیرین میکنه بزرگتریهای کودکانت رو عزیز مادر. چند روز پیش عمه جون ازت پرسید امیرعلی میای بقل من بشینی و تو با اعتماد به نفس زاید الوصفی گفته نه عمه فلق نمیکنه(فرق ).عمه کلی شاد شد از این جملت باور کن  من هیچ چیز از این موضوعها بهت نگفتم این خودتی که تو اوج کودکیت بزرگی هم میکنی یعنی اینقدر میفهمی که هم نخواستی اغوش م...
1 تير 1395

شبانه های شیرین

شب است و کم کم وقت خواب فرا میرسد و ما خانواده کوچیک سه نفره قصد خواب میکنیم . خوابیدن ما شبا داستانی داره برای خودش و چند مرحله طول میکشه مثلا بعضی شبا وقتی ما به رختخواب بعد از چند مرحله میرسیم جناب عالی تازه پیف میکنی  من و بابا به حالت گریه دوباره پا میشیمو پروژه شستن پسر سه ساله رو شروع میکنیم روز از نوع میشه.حالا باز تازه بعد از کلی ماجرا دوباره عزم خواب میکنیم اینجاست بخش شیرین خوابامون . مرحله اول چیدن ستاره از اسمونه که شما به یه دونش رضا نیستی پس دوتا ستاره خوشگل از بالا سرمون برات میچینم و بهت میدم. بلا استثنا هر شب شما وقتی مستقر میشی توجات میگی : شب بخیر ماما من:شب بخیر پسرم :شب به خیر بابا بابا:شب به خیر پ...
2 خرداد 1395

الهه ای شیرین

الهه و فاطمه عزیز های دل خاله اند . وقتی شما دنیا امدی فاطمه تنها نوه بود و شما بدجور جایش را تنگ کردی اما خوبیش این بود که فاطمه بزرگ بود و عکس العمل هایش نسبت به این قضیه خیلی مشکل ساز نبود. وقتی الهه دنیا امد شما کوچک بودی و این تنگی جا برایت بیشتر حس میشد و باعث میشد الهه قشنگمان را هر از گاهی نوازشی ،هلی بالاخره یک جور بزرگتر بودنی نشان بدهی پسرم عشق مادر یادت باشد وقتی بزرگ شدی به کسی زور نگویی این خاسته من از شماست. خدایا حفظ کنشان در پناهت.آمین ...
26 فروردين 1395