امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

غنچه زندگیم

سخنگوی خانه

میخوام بنویسم به هر چیز چی میگی گلم عزیزم چندتا کلمه یاد گرفتی که برات میگم به همه میگفتی دا اما چند روزه میگی داجون آب رو هم درست و کامل میگی به غذا میگی آممه و به زبونت اشاره میکنی  بیرونم که معلومه دد چند روزه همش میگی جودا نمیدونم یعنی چی جمعه یه کلمه جدید گفتی وقتی من بهت گفتم چاقو تیزه مدام میگفتی جادو    ...
13 دی 1393

ترسهای کودکانه

پسرکم  مثل من شده ای خیلی میترسی از هر صدا مثلا اگر ابمیوه گیری روشن باشه تو وحشت داری۰ از هر چیز کوچکی زود میترسی دلم نمیخواد وقتی بزرگ شدی ترسو باشی تو مردکوچولوی زندگیمی باید شجاع باشی ۰ از صدای یخچال یا هرچیز صداداری وحشت میکنی و میای بغل مامان یا بابا دعا میکنم این ترسها مال بچگی باشه و روت نمونه عزیزترینم۰ خدایا مراقب مرد کوچک زندگیمان باش۰آمین  
13 دی 1393

یلدای موش کوچولو

عزیزم امشب دومین یلدای تو بود دومین یلدای زیبایت  تو مشغول با هیجان بازی میکردی از این ور به ان ور خانه بابایی بودیم برایت فال گرفتند خودت صفحه را باز کردی و صفحه فالت را اوردی  شیرین شده ای ناز گل مامان شیرین ترین قسمت امشبت این بود که وقتی ما مشغول گوش دادن به فالمان بودیم یک ان دیدیم تو نیستی و خاله مهتاب تو را صدا میزند نگو تو رفته ای پشت مبلی که اصلا امکان رفتن در انجا نیست درست مثل یک موش ۰ موش کوچولوی مامان مراقب خودت باش  به خاطر منم شده مراقب خودت باش عشقت جونو تنم شده مراقب خودت باش خدایا مراقب پرنده خوشبختیم باش'آمین
1 دی 1393

شن های مرجانی

پسرکم ان روز برایت روز خاصی شد همان روزی که مامان خیلی وقت بود بهش فکر میکرد و امکانش نبود رفتیم کنار ساحل بابا جون میخواست جت اسکی سوار بشه اونم خیلی هیجان داشت هوا بسیار مطبوع بود بابا رفت به سمت دریا من و تو کنار ساحل نشستیم هوا انقدر خوب بود که تصمیم گرفتم با زیرپوش بشینی کفشهات رو هم دراوردم تو موندیو یک عالمه شن های مرجانی و کلی عشق و انرژی 'بازی کردی بازی با شن ها خیلی قشنگ بود بازی تو برام لذت بخش ترین فیلم دنیا بود فیلمی تکرار نشدنی۰ خدایا بازیگر فیلمهای زندگیم را حفظ کن۰آمین   ...
28 آذر 1393

ویترین جادویی

پسرکم چیزهای جالبی رو میشه تو خونمون پیدا کرد چیزهایی که شاید تو خیلی از خونه هایی که نی نی های خشگلی مثل شما دارن باشه خونه ما هم عجیب شده از وقتی دردونه مامان راه افتاده و اکتشافاشو اغاز کرده اینجا خونه کوچولوی ماست یه خونه جادویی خونه ای که میز پ ذیرایی از مهموناش شیشه نداره بگم برات از تمام کمداش از کابینات همشون چسب دارن تا دستای کوچولو عزیزت اسیب نبینه  ایینه شمعدون عروسی مامان و بابا رو بگو که همه چیزش جمع شده و ایینش رو بابایی مهربون گزاشته زمین تا عروسکمون براش مشکلی بوجود نیاد خیلی چیزای دیگه هم هست پسرکم ۰۰۰۰ اما جادویی ترین قسمت خونمون ویترینشه اون شاید تو هیچ خونه ای نباشه چون بابا جون اونو محکم با یه پتو نرم ب...
28 آذر 1393

لذت کودکانه

جزیره مرجانی رفتیم کیش ۱۹اذرماه سوارهواپیما شدی عروسکم اولش میترسیدی از صدا از تنگی جا بغلت کردم کمی اروم شدی۰۰۰ حالا حس کنجکاویت شروع کرد مامانم نمیزاشت بشینی اخه اولین بار بود سوار هواپیما میشدی همش پشتی صندلی رو باز میکردی مهماندار میومد سراغمون  خانم لطفا پشتی صندلی روببندید دا هم میگفت چشم ولی گلم تو باز۰۰۰ بالاخره بعد از کلی ماجرا رسیدیم و تو بی قرار هر وقت جای تازه می رفتیم همینطور میشدی دایما در حرکت اولین ترس ما انداختن تلوزیون هتل بود که کلیم ترسیدی وبعد از اون زنگ به پذیرش هتل و کلی ماجرا عاشق این شیطناتم عزیزکم اخه بعدش کلی به مامان و بابا میخندی۰ کلی بهت خوش گذشت همش در ورجه وورجه بودی تو هتل داریوش کلی رقصیدی همی...
27 آذر 1393

دا با یک دست

تا حالاشده یه دستی ظرف بشوری? مادر یه ساله که باشی مجبوری یه دستی ظرف بشوری ۰ امروز گلم از بغلم پایین نمیومدی همش می خواستی بغلت کنم ۰ ظرفا مونده بود خدایا چه کنم یکم بازی بعدش چی یکم غذا بخور پسرم اما۰۰۰ رفتی سمت تلوزیون اما تا دا رفت اشپزخونه باز اومدی از پای دا میرفتی بالا با گریه و غر که بغلت کنه ۰ بغلت کردم مگه میشه به نازات بی اعتنا بود نازدانه مامان۰ یه دستی ظرف شستنم قشنگه یعنی کنار تو بودن قشنگه تو هر حالی که می خواد باشه خداجونم کنارم نگهش دار۰امین
10 آذر 1393

ترانه مادریم دا

پسرکم بالاخره انتظارمان به سر امد و  دادای مهربانت امد تو میگویی دادا پسرم بازبان شیرین تو نوشتم تا بدانی در اینده که مامان با لحظه لحظه وجود تو زنده است میوه زندگیم اینقدر شیرین شده ای که دلم میخواهد ان چشمان تیله ایت دایم کنارم باشد۰ راه میروی اواز میخوانی باخودت حرف میزنی با من حرف میزنی به من میگی دا ۰ همیشه وقتی میگی دا یاد رمان معروف دا می افتم اخه پسرکم دا در زبان جنوبی ها یعنی مادر ۰۰۰۰ مادر به فدای کلامت برود همیشه مرا دا بخوان امیدم خدایا از تو میخواهم تا پایان عمر صدای دا گفتم پسرکم را بشنوم ...
4 آذر 1393

هواتو کردم۰۰

هواتو کردم ۰۰۰منه حیرون تو این روزا هواتو کردم۰۰۰ کجایی پس چرا روزهای طاقت فرسا تمام نمیشود  سخت است تحمل دوری خدایا توانم بده  ماموریتها تمام نشدنی طاقم را طاق کرده  باز خدایا شکر که پسرکمان کنارم ارام خوابیده امیرم هم بیقرار است خواب ندارد از دوری بابایی تا صبح چند دقیقه یکبار بیدار می شود  تازه ۲روز گذشته از ۲هفته این روزها مگر میگذرد۰۰۰۰ به خدا میسپاریمت زود بیا کوه زندگیم  
18 آبان 1393