امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

غنچه زندگیم

بوی ماه مهر

مدرسه ها باز شد و مامان خونت دوباره باید بره سر کلاس پسرم ۰ شما امسال بزرگ تر شدی و دیگه دوری من رو حس میکنی و با سوالات دلمو میبره عزیزم ۰ تا پارسال وقتی میزاشتمت پیش مامانی زیاد متوجه دوریم نمیشدی چون یه مامانیه بهتر از خودم داشتی اما امسال میفهمی و ازم میپرسی ۰ مامان میلیم خونه مامانی? مامان خودت میای? مامان میلی مددسه? مامان زود خودت میای? و در جواب اره پسر گلم زود میام من یه باشه ای میگیو دلمو آروم میکنی ۰ خیلی دوست دارم پسرم همیشه اینو بدون دیگه نفسهام گرمه به تو و بابا امین ۰ خدایا نفسهامو گرم نگه دار۰آمین
6 مهر 1394

قربون کبوترای حرمت

رفتیم مشهد یه جای بی نظیر دنیا منبع ارامش۰ اقاجون نذر داشت بعد از خوب شدنش هممونو ببره مشهد و تو پسر ناز من اولین بارت بود که رفتی مشهد درست تو ۲۶شهریور ۹۴ با قطار رفتیم و تو راه کلی شاد بودی به خاطر سوار شدن تو قطار بابا بنده خدا فقط دنبال شما بود تو واگناچون خیلی قشنگ درای واگنارو باز میکردیو از واگن لوکومتیو ران میرفتی تا آشپزخونه ۰ می دونی پسرم به رانندگی علاقه خاصی داری و  همه وسایل نقلیه رو خوب میشناسی اسم همشونو میگی از تیلی (تریلی) اتودوس(اتوبوس) میمیبوس(مینیبوس)تاکسی اونیز(رونیز ماشین بابایی) بجو(پژو) بلاید(پراید)ال ببد(ال نود)و۰۰۰ خودتو بردیم حرم تا برامون دعا کنی اخه خدا دعای فرشته هارو زود قبول میکنه تو حرم امام...
31 شهريور 1394

جمله های باور نکردنی

پسرک مامان بدجور بزرگ شدی حالا دیگه همه چیزو میگی کامل ترین جمله هارو هیچ کس باور نمیکنه که شما اینطور صحبت کنی ۰ مامان میتونی برام انگ(آهنگ) بزاری? مامان میتونی د دونه آب بدی۰ مامان خودت بیا بازی بکن۰ مامان بل من بکن۰(من و بغل کن) مامان بلا بلا دو ممس(شکلات خوش مزه س) بابا میتونی اینو باش کنی? شب به بیر مامان ۰شب به بیر بابا بعدا بلافاصله شب به بیر املی۰ مامان د دونه بولا بولا (شکلات)بده ۰ ناپایه د دونه شه به به (شربت) درست بکن۰ بابا ایکیکی ماشین توجاس? مامان املی می می خورد تموم شد? خلاصه هر چی بنویسم ازین جمله های جادویی کمه ۰جمله هایی که منو بابارو هر روز وابسته تر میکنه بهت و عاشق تر روز به روز عشق ما به تو بیشتر...
31 شهريور 1394

خانه ای با بوی عشق

این روزها خانمان عجیب بوی عشق میدهد عشق من تو و بابا ۰ چند روز است در خانه با همیم و چقدر شیرین است این با هم بودنمان هر روز صبح با هم بیداریم با هم صبحانه میخوریم بازی ناهار گلیم بافی دوتایی خلاصه عجب روزهایی خوشی داریم عصرها منتظر بابا میمانیم و عشقمان را سه نفره جشن میگیریم جشن ما در قلب ماست در خانه کوچک دلمان ۰ خانه رادوست دارم خانه ای با دو عزیز مهربانم تو و بابا  خدایا خانه ای کوچک دلمان را حفظ کن ۰آمین
17 شهريور 1394

استقلال خواستنی

پسرم عزیزم برای تعطیلات اقا جونو بردیم سیاهپوش تا یکم هوا بخوره چون بعد از عملش جایی نرفته بود ۰ اونجا بود که خیلی عشق کردی و بهت خوش گذشت من و بابا هم ا ز خوشی تو کلی خوشحال بودیم ۰ استقلالت اونجا دیدنی بود چون از بکن نکن های مامان خبری نبود و به ازادی مطلق رسیده بودی و من عشق میکردم از این استقلال ۰ خودت از حیاط به کوچه میرفتی و با شلنگ تو حیاط اب بازی میکردی سرتا پات خیس اب میشد یه روز که از بیرون اومدیم منو بابا وارد حیاط اقاجون شدیم شما هم اومدی تو من اومدم وارد اتاق بشم دیدم نیستی هر چی صدات کردم جواب نمیدادی دیگه کم کم نگران شدم بابا هم دوید دنبالت اول رفت کوچه نبودی بعد فکر کردم شاید پشت بومی تو این حین همش صدات میکردم اما جوا...
31 مرداد 1394

دوسال عشق

دوساله شدی  وشد دوسال که تمام وجودت خونه نقلیمونو پرکرده . اینقدر این دوسال نقشت تو زندگیمون پررنگ بود که اصلا شدی تمومش . هر لحظش با تو شب و روز .... دو سال عاشقی  دوسال شاکر بودن  این است بهترین هدیه پروردگارمان خدایا بهانه زندگیمان را حفظ کن.آمین   ...
5 مرداد 1394

صدای آشنا

چند روزی هست که تونستیم بالاخره بعد از تعطیلات مامان خونه بمونیم . حالاخیلی جالب شده اوضامون عزیزم این طوریه که شبا با صدای شیرینه تو می خوابیم نه اینکه فکر کنی در حد چند جمله باشه پسرم در حدود یک ساعت و نیم حرف میزنی اولش با خوشی و خنده شروع میشه و بعد به شعرو قصه میرسه کم کم بابایی عصبانی میشه چون ماشالا پسرم صدای قشنگت خیلی بلنده و رسا بابا صبح میخواد بره سرکار و شما با هیچ چی دست از صحبتهای شیرینت برنمی داری و  بعد کم کم صبر منم تموم میشه و رومو اونور برمیگردونم تا شاید گلم زودتر بخوابی اما... خلاصه بعد از این ماجرا تازه شروع میکنی به حرف زدن با خودت ... امییی آبیده ... مامان آبیده ... بابا آبیده ...نی نی آبیده ... آجی آبید...
5 مرداد 1394

گفتمان

من :پسرم آب میخوری? شما:آب میخخخخخخورم شما :اییییا(ایلیا ی رضا) آب نخخخخخوره من:چرا پسرم شما:اییییا روزس چرا چون با قمقمه ایلیا آب میخواستی۰ *************************** من: امیرعلی به شعر  کتابت که میخونم باید گوش بدی حرف نزنی۰ شما دستاتو میزاری رو گوشت
30 تير 1394

دودخه

این روزا بدجور شاد میزنی پسر نازم دیروز وقتی با بابایی و مامانی بودی اونا برات یه دوچرخه ناز خریدن که خیلی خوشگله مثل خودت ۰ اینقدر ذوق داشتی که نمیدونستی چکار کنی از خوشحالیت ما هم خوشحال شدیم۰ صبح که از خواب پاشدی دویدی سمت دوچرخت و با ذوق داد میزدی مامانش بیا منم در جوابت میگفتم امیرش شما بیا و تو غرق خنده میشدی ۰ الان دیگه جمله هارو کامل میگی مثلا امروز گفتی مامان رو دود گ آجون آبیدم۰ یعنی رو تشک آقاجون خوابیدم ۰ خداجونم امیرشو بره مامانش حفظش کن۰آمین ...
19 تير 1394

طوطی سخنگو پرنده خوشبختی من

دوران داشتن طوطی تو خونمون رسیده میدونی که پسرم من ازپرنده هامیترسم نمیدونم چرا اما هیچ وقت نتونستم بهشون دست بزنم اما حالا خیلی خوشحالم چون یه پرنده داریم که خیلی خوش صداست و من عاشقشم اونم یه طوطی به اسم امی یلی ۰ پسرم خیلی بامزه هستی این روزا هر چی میگم رو تکرا میکنی با زبون شیرین خودت و مارو عاشق تر از هر لحظه میکنی ۰ این صدای توست که دایم تو خونمون بهمون امید میده و مارو پر انرژی تر میکنه۰ خلاصه که کلمه نمی زاری بدون تکرار بمونه  من :امیرعلی مامان تند تند بیا شما:تن تن  من:ما مان اگه میخوای تخم مرغو خالی خالی بخور شما:عالی عالی من:صبحانه میخوری? شما:صبانه من :۰۰۰۰ شما:۰۰۰۰ خدایا زندگیم رو پر از تکرار ام...
31 خرداد 1394