امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

غنچه زندگیم

استقلال خواستنی

1394/5/31 10:22
نویسنده : مامان مهناز
121 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم عزیزم برای تعطیلات اقا جونو بردیم سیاهپوش تا یکم هوا بخوره چون بعد از عملش جایی نرفته بود ۰

اونجا بود که خیلی عشق کردی و بهت خوش گذشت من و بابا هم از خوشی تو کلی خوشحال بودیم ۰

استقلالت اونجا دیدنی بود چون از بکن نکن های مامان خبری نبود و به ازادی مطلق رسیده بودی و من عشق میکردم از این استقلال ۰

خودت از حیاط به کوچه میرفتی و با شلنگ تو حیاط اب بازی میکردی سرتا پات خیس اب میشد یه روز که از بیرون اومدیم منو بابا وارد حیاط اقاجون شدیم شما هم اومدی تو من اومدم وارد اتاق بشم دیدم نیستی هر چی صدات کردم جواب نمیدادی دیگه کم کم نگران شدم بابا هم دوید دنبالت اول رفت کوچه نبودی بعد فکر کردم شاید پشت بومی تو این حین همش صدات میکردم اما جوابی نمیشنیدم یهو دیدم که از خیلی دور صدات اومد دویدم سمت صدا که از حیاط در کوچیکه میومد دیدم داری نرده رو میبندیو به من میگی مامان از اینور دور زدم اومدم درم بستم وای نمیدونی تو اون لحظه دلم میخواست بغلت کنمو فشارت بدم اینقدر خواستنی بود این استقلالت این صحنه هیچ وقت از ذهنم نمیره۰

خداجونم خواستنی مارو حفظ کن۰آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)