امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

غنچه زندگیم

سخت اما واجب

پسرک شرینم این روزا دلم بد جوری گرفته میدونی مامان تو چند وقته نه خوب غذا میخوری و نه خوب میخوابی الان که ۱۸ ماهته تازه ۱۰کیلو شدی و من از این موضوع نگرانم برای همین با باباجون تصمیم گرفتیم از شیر بگیرمت ۰ نفس من الان تو یک روز و نیمه که شیر نخوردی و می می عزیزتو اوف شده اما بی قراری اینقدر گریه کردی که منم باهات نشستم به گریه  عزیزکم اروم بگیر و بازی کن و با مامان حرف بزن احساس میکنم باهام قهری و دوسم نداری اما بدون ذره ذره وجودم به تو بنده دیروز های های باهات گریه کردم اخه مامان طاقت اینطور گریتو نداره فقط می خواد تو براش بخندی بخند عزیزم همیشه بخند امید زندگیم همین خنده هاته عشق مامان ازت میخوام صبوری کنی برات سوره والعصر می...
9 بهمن 1393

هجده ماهه ی من

عزیزم  دیروز میخواستم برایت بنویسم اما مهمان داشتیم و نشد پیامم پیام تبریک بود به خودم بابا جان و تو تبریک به مناسبت ۱۸ماهگیت پسرم ۱۸ ماه است به به خانمان نور روشنایی بخشیده ای و چراغ خانه را با وجودت رروشن کرده ای گل خوشبویم اینقدر از داشتن تو خوشحالیم که خودمان را هم فراموش کردیم و تمام وقت و حواسمان به توست  پس امیدم همیشه باش و به زندگیمان معنا بده چراغ خانه را روشن نگه دار  چند روز است که کلمه بابا را یاد گرفته ای و میگویی باب باب  خدایا نگه دار تمام چراغ خانه ها باش یا الرحم الراحمین ۰آمین  تقدیم به تو و باباجان خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی تو دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدمی تو ...
4 بهمن 1393

طعم زندگی

پسرم عمرمن  این روزها بدجور وابسته ات شدم یه جور وابستگی عجیب نمیدونی چقدر برام عزیزی زندگی قشنگه اما خوش طعمش یه طعم شیرین وقتی صبحا میرم سرکار نمیتونم ازت جدا شم ظهرهاهم از مدرسه پرواز میکنم سمت خونه تا تو بیای جلو درو به روم بخندی تا دندونای یکی درمیونت مثل مروارید بدرخشن وقتی به بابا هم نگاه میکنم میبینم اونم مثل من شده درد ما در عشقه عشق به تو 'تو که همه وجودمون شدی  وقتی بازی میکنی شیرینی  راه میری شیرینی میخندی شیرینی  اصلا تو خود طعم زندگیمون شدی خوابمون بیداریمون   خدایا طعم شیرین زندگیمو حفظ کن ' آمین
28 دی 1393

دا. داجون. دابی. دامی

پسرکم کم کم داری حرف میزنی کلمات جدید میگی۰۰۰ دا همه ادما ۰داجون دایی میثم۰ دابی من بابایی ۰ دامی مامانی آنون اقاجون ۰ داقو چاقو ۰جااوو جارو ۰ بدو پتو و۰۰۰ قشنگ حرف میزنی عزیزکم هر چیزی که مامان میگه اگه سر حوصله باشی تکرار میکنی اما اگه حوصله نداشته باشی همش میگی ها هر چیم میگیم پسرکم عزیزکم ها نه بله اما تو فقط میگی ها  قربون اون تقلید کلماتت برم همیشه حرف بزن با مامان ۰ خداجونم سخنگوی شیرین زبونمو حفظ کن آمین
23 دی 1393

سخنگوی خانه

میخوام بنویسم به هر چیز چی میگی گلم عزیزم چندتا کلمه یاد گرفتی که برات میگم به همه میگفتی دا اما چند روزه میگی داجون آب رو هم درست و کامل میگی به غذا میگی آممه و به زبونت اشاره میکنی  بیرونم که معلومه دد چند روزه همش میگی جودا نمیدونم یعنی چی جمعه یه کلمه جدید گفتی وقتی من بهت گفتم چاقو تیزه مدام میگفتی جادو    ...
13 دی 1393

ترسهای کودکانه

پسرکم  مثل من شده ای خیلی میترسی از هر صدا مثلا اگر ابمیوه گیری روشن باشه تو وحشت داری۰ از هر چیز کوچکی زود میترسی دلم نمیخواد وقتی بزرگ شدی ترسو باشی تو مردکوچولوی زندگیمی باید شجاع باشی ۰ از صدای یخچال یا هرچیز صداداری وحشت میکنی و میای بغل مامان یا بابا دعا میکنم این ترسها مال بچگی باشه و روت نمونه عزیزترینم۰ خدایا مراقب مرد کوچک زندگیمان باش۰آمین  
13 دی 1393

یلدای موش کوچولو

عزیزم امشب دومین یلدای تو بود دومین یلدای زیبایت  تو مشغول با هیجان بازی میکردی از این ور به ان ور خانه بابایی بودیم برایت فال گرفتند خودت صفحه را باز کردی و صفحه فالت را اوردی  شیرین شده ای ناز گل مامان شیرین ترین قسمت امشبت این بود که وقتی ما مشغول گوش دادن به فالمان بودیم یک ان دیدیم تو نیستی و خاله مهتاب تو را صدا میزند نگو تو رفته ای پشت مبلی که اصلا امکان رفتن در انجا نیست درست مثل یک موش ۰ موش کوچولوی مامان مراقب خودت باش  به خاطر منم شده مراقب خودت باش عشقت جونو تنم شده مراقب خودت باش خدایا مراقب پرنده خوشبختیم باش'آمین
1 دی 1393

شن های مرجانی

پسرکم ان روز برایت روز خاصی شد همان روزی که مامان خیلی وقت بود بهش فکر میکرد و امکانش نبود رفتیم کنار ساحل بابا جون میخواست جت اسکی سوار بشه اونم خیلی هیجان داشت هوا بسیار مطبوع بود بابا رفت به سمت دریا من و تو کنار ساحل نشستیم هوا انقدر خوب بود که تصمیم گرفتم با زیرپوش بشینی کفشهات رو هم دراوردم تو موندیو یک عالمه شن های مرجانی و کلی عشق و انرژی 'بازی کردی بازی با شن ها خیلی قشنگ بود بازی تو برام لذت بخش ترین فیلم دنیا بود فیلمی تکرار نشدنی۰ خدایا بازیگر فیلمهای زندگیم را حفظ کن۰آمین   ...
28 آذر 1393

ویترین جادویی

پسرکم چیزهای جالبی رو میشه تو خونمون پیدا کرد چیزهایی که شاید تو خیلی از خونه هایی که نی نی های خشگلی مثل شما دارن باشه خونه ما هم عجیب شده از وقتی دردونه مامان راه افتاده و اکتشافاشو اغاز کرده اینجا خونه کوچولوی ماست یه خونه جادویی خونه ای که میز پ ذیرایی از مهموناش شیشه نداره بگم برات از تمام کمداش از کابینات همشون چسب دارن تا دستای کوچولو عزیزت اسیب نبینه  ایینه شمعدون عروسی مامان و بابا رو بگو که همه چیزش جمع شده و ایینش رو بابایی مهربون گزاشته زمین تا عروسکمون براش مشکلی بوجود نیاد خیلی چیزای دیگه هم هست پسرکم ۰۰۰۰ اما جادویی ترین قسمت خونمون ویترینشه اون شاید تو هیچ خونه ای نباشه چون بابا جون اونو محکم با یه پتو نرم ب...
28 آذر 1393

لذت کودکانه

جزیره مرجانی رفتیم کیش ۱۹اذرماه سوارهواپیما شدی عروسکم اولش میترسیدی از صدا از تنگی جا بغلت کردم کمی اروم شدی۰۰۰ حالا حس کنجکاویت شروع کرد مامانم نمیزاشت بشینی اخه اولین بار بود سوار هواپیما میشدی همش پشتی صندلی رو باز میکردی مهماندار میومد سراغمون  خانم لطفا پشتی صندلی روببندید دا هم میگفت چشم ولی گلم تو باز۰۰۰ بالاخره بعد از کلی ماجرا رسیدیم و تو بی قرار هر وقت جای تازه می رفتیم همینطور میشدی دایما در حرکت اولین ترس ما انداختن تلوزیون هتل بود که کلیم ترسیدی وبعد از اون زنگ به پذیرش هتل و کلی ماجرا عاشق این شیطناتم عزیزکم اخه بعدش کلی به مامان و بابا میخندی۰ کلی بهت خوش گذشت همش در ورجه وورجه بودی تو هتل داریوش کلی رقصیدی همی...
27 آذر 1393