امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

غنچه زندگیم

تخت خواب

این ماجرا وقتی اتفاق افتاد که ما تازه به خونه جدید آمده بود و شب اول جای شما طبق گذشته کنار تختمان بود از شما خواهش کردم سر جات بخوابی اما شما یکهو بسیار ناراحت برگشتی و گفتی من تخت ندارم کجا بخوابم من و بابا بسیار ناراحت شدیم  اما از جمله بامزه شما خندمان گرفت و گفتیم پس امشب پیش ما بخواب خداجونم دوست دارم . ...
5 شهريور 1395

کار مردونه

مشغول کارم اسباب کشی بسیار کار میبره و من تو این اسباب کشی سرعتی خسته ام . شما میخواهی در چیدن کارتنهای شکستنی کمکم کنی من به شما میگویم پسرم این کارها زنونس شما برو به کارهای خودت برس. چند روز میگذره و من مشغول کار یکهو شما رو میبینم که میله ساک جا کنترلی که بسیار هم خطرناکه تو دستته با سرعت میام تا از شما بگیرمش و شما با غروری مردانه میگویی مامان این کار مردونست بده به من خداجونم مرد کوچکم رو حافظ باش. آمین ...
5 شهريور 1395

اتاق جدید

خانه جدیمان را خیلی دوست دارم نه به خاطر بزرگ بودنش نه به خاطر دلباز بودنش بلکه مهمترین علتش اتاق توست عزیزم شما  بسیار دلنشین اتاقت را دوست داری و من هم به عاشقانه هایت نگاه میکنم . امروز اتاقت تخت دار هم شد و من خوشحال تر از قبل به تلاشت برای چیدن اتاقت نگاه میکردم. تو با چه ذوقی ماشین هایت را در کمدت جا میدادی حتی قفسه کتابها را به خوبی میشناختی . خدا را شاکرم برای داشتنت . خداجونم عاشقتم
26 مرداد 1395

نگارشی ترین جمله های دنیا

جمله تغییر پیدا میکند پخته تر میشود . هر هفته جملات تازه تر یاد میگیری اما من عاشق این جملات جدید و قواعد دستوری جملاتت شدم. امیرعلی چکار میکنی؟ داره کارتون نگاه میکنم  پسرم زود از دستشویی بیا بیرون. مامان داره دستامو مایع میزنم. این داره همراه هر فعلی میاد و بسیار شیرین و عسلی تو جمله هات جا باز میکنه. خدا جونم نگه دارش باش
26 مرداد 1395

سه سال بندگی

سه سال است که بنده شده ام عجیب . این سه سالی که نفسهای تو را در خانه دل و روحم حس کردم هر بار عاشق تر شدم به معبودم ،زیرا اوست که چون تویی به من داد تا مرا بنده خالص ترخود کرد . قبل تر ها هم بنده بودم اما نه به خالص بودن امروز این بندگی به خاطر وجود خالص و پاک توست پسرک نازنینم . تولدت مبارک دلیل  نابترین حس دنیا . خداوندم این حس نابم را به تو مدیونم حافظش باش.آمین ...
3 مرداد 1395

وابستگی پسرانه

این روزها درست نزدیک تولد سه سالگیت عجیب وابسته ام شده ای درست برعکس قبل تر ها که اینقدر به خانه بابایی وابسته بودی که اصلا مرا تحویل نمیگرفتی . این وابستگی خیلی برایم شیرین و عزیز است اینکه هر لحظه دنبالم میگردی یا بی جهت صدایم میکنی انگار تحمل دوریم را نداری . نور چشم من بدان این وابستگی کاملا دو طرفه است و من هم از لحظه ای ندیدنت دلتنگت میشوم و واقعا دلم میگیرد. خودم این احساس وابستگی را عجیب کشیدم نسبت به مامانی اما دلم نمیخواهد تو هم مثل من شوی و از لحظه ای نبودنم داغان شوی زیرا خودم هم عجیب داغان شدم .خدارا شاکرم به خاطر داشتنت و بودنت ذره ذره وجودم به نفسهای گرم تو بند است . خدایا نفس زندگیم را مستدام بدار.آمین ...
13 تير 1395

پروژه عظیم در زندگی

این روزها عجیب درگیر هستم از یک طرف درگیر جواب به این و آن که هر دم کسی دنبال راهکاری برایم میگردد . از آن ور درگیر با خودم که چه کنم چه چیز درستر است. کتابهای روانشناسی را دور میزنم همه میگویند مرحله مهمیست که باید با درایت انجام شود . تجربه را دور میزنم که زیاد هم این موضوع را مهم نمیداند. دکترت گفته باید اماده باشی و من نمیدانم چه کنم دربهت و نگرانی مانده ام. حتما میپرسی اینهمه داستان برای چیست ؟ پروژه بزرگ پوشک گیرون شماس . بالاخره با حلاجی تمام این تفاسیر شروع میکنیم درست بعد از تعطیلی مدرسه ها و بعد از پایان امتحانات خودم سخت است حتی از شیر گرفتن هم سخت تر. روز اول موفق نیست و عملیات ناموفقیت امیز جلو میرود هر نیم ساعت...
13 تير 1395